بیماری دوستم
|
|
یه دوست خوب دارم ازشم خیلی دورم
الان شرایط نامناسبی داره در بیمارستان بستریه و روز های خیلی سختی رو میگذرونه...........!
خواهش،میکنم همراه با دل غمگین من برایش دعا کنید
"خدایا امیدواری را به دلش به دل مهربون و دوست داشتنیش برگردون !"
آمین
|
|
|
|
رنج بیمار داشتن
|
|
اگر در منزل خود بیمار لا علاج دارید اگر از اقوام شما کسی بیماری صعب العلاج دارد اگر کودکی در اقوام شما لاغر و ضعیف است اگر همکار شما مدتی از در بیمارستان بستری است اگر همسایه شما در اثر شیمی درمانی همه موهایش ریخته است اگر در مطب پزشک معالج خود شخصی را می بینید که بچه 15 ساله اش را بغل کرده به سختی آن را جابجا میکند درحالیکه تمام اعضای حرکتیش فلج است . . . . .
همه اینها یک پیام دارند:
و آن اینکه ما نیز ممکن است فردا روزی شرایطی مشابه آنها پیدا کنیم خودمان بیمار شویم و یا پدرمان یامادرمان یا فرزندمان، دچار بیماری صعب العلاجی شود
نگاهمان را تغیر دهیم بیمار بودن ،خود غم بزرگی است ولی همراه بیمار بودن و بیمار داشتن پول دوا و درمان نداشتن ،دنبال نسخه و دارو . . . دویدن ،غم بزرگتریست که نیاز به گذر زمان و قبول واقعیت و واقع بینی دارد تا برای اطرافیان عادی شود ! تا قبولش کنند و غمش را بجان بخرند و تسلیمش شوند و برای عبور از آن آماده شوند زحمت بکشند و سختیها را تحمل کنند!شده قرض و قوله بکند که هزینه بیمارستان را جور بکند و یا ملک یا ماشینشان را بفروشند! این دو را تحمل بسیار سخت است اما یک غم بزرگ و غیر قابل تحمل دیگر وجود دارد که باعث و بانی ش من یا شما در نقش اطرافیان آشنایان همکاران و اقوام و کادر پزشکی درمانگاهها و کلنیک ها و بیمارستانها هستیم!
ادامه مطلب |
|
|
|
از آنچه داریم لذت ببریم
|
|
دوستی را میشناسم که مدتهاست زمین گیر شده میپرسید چرا؟ تو ذهنتون چه علامت سوال دیگری هست؟ چه مشکلی برای او پیش آمده است ؟ تصادف کرده است ؟ بیماری لاعلاج گرفته است؟ پاسخ منفی است!
حقیقتا مشکلی این دوست من دارد مشکل خیلی از جوانهای ماست در عصر پر زرق و برق امروزی همیشه داشتن بهترینها آرزوی هرکسی است هنر پیشه شدن و فوتبالیست خوب بودن یا داشتن چشمان زیبا صورتی صاف و شفاف با خطوطی متناسب ،بینی سربالا و لبهای خوشکل قدی بلند و شکمی صاف اینها بخش کوچکی از خواسته های آنهاست مشکل دوست ما هم نداشتن اینهاست.
ادامه مطلب |
|
|
|
چگونه بیماری را تحمل کنیم (2)
|
|
امروز میخواهم از زندگی خود برایتان بنویسم از غم ودرد بیماری و ناراحتی هایی که شروع شد و پایانی نداشت از آن روزهای سخت و طاقت فرسا آن شبهایی که یلدای تمام ناشدنی زمستان من بودند و گرمی تن و جانم و بخاری خونه و منزلم را غم و دلتنگی و غصه و دلخستگی فراوان خود یافتم!
آن روز که" لام" خون خود را به آزمایشگاه بردم نمیدانستم برای من چه آزمایشی درخواست شده بود و فقط همین رو میدونم که توی آزمایشگاه نشد نمونه خونم را تهیه کنن و به بخش دیگری فرستاده شدم!
-بیمار کجاس؟ اینو منشی آزمایشگاه پرسید؟
-:خودم م م خانوم! من گفتم!
-:خودتون ن ن ن؟
وای ی ی ی تموم بیمارستان رو سرم خراب شد! یعنی چه؟ یعنی من چه بیماریی دارم که قائدتا نباید با پای خودم به آزمایشگاه بروم ! یعنی قیافه من با کسی که تحت عنوان بیمار تو ذهن خانوم منشی بود چه تفاوتی داشت که ایشون اینقد شگفت زده بودند!
ادامه مطلب |
|
|
|